کنایه از شادی کردن است. (از برهان) (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی. (ناظم الاطباء) ، ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج). مغرور بودن. (ناظم الاطباء) : بی سران را سر و گردن مفراز برمزن دوش که ما را چه غم است. خاقانی
کنایه از شادی کردن است. (از برهان) (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی. (ناظم الاطباء) ، ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج). مغرور بودن. (ناظم الاطباء) : بی سران را سر و گردن مفراز برمزن دوش که ما را چه غم است. خاقانی
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن: نکو بشنو و بر دلت نقش کن مگر زنده ماند دلت زین سخن. فردوسی. عقل چو نامش بنویسی ز فخر نقش کند نام تو را بر نگین. ناصرخسرو. بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود. مسعودسعد. ، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ). نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب. علی خراسانی (از آنندراج). ، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن: نکو بشنو و بر دلت نقش کن مگر زنده ماند دلت زین سخن. فردوسی. عقل چو نامش بنویسی ز فخر نقش کند نام تو را بر نگین. ناصرخسرو. بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود. مسعودسعد. ، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ). نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب. علی خراسانی (از آنندراج). ، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
نقب افکندن. نقب کندن. نقب زدن. رجوع به نقب زدن شود: نقب در دیوار مشرق برد صبح خشت زرین زآن میان آمد برون. خاقانی. من به مدح شاه نقبی برده ام در گنج غیب بردن نقب آشکارا برنتابد بیش ازین. خاقانی
نقب افکندن. نقب کندن. نقب زدن. رجوع به نقب زدن شود: نقب در دیوار مشرق برد صبح خشت زرین زآن میان آمد برون. خاقانی. من به مدح شاه نقبی برده ام در گنج غیب بردن نقب آشکارا برنتابد بیش ازین. خاقانی
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)